مزدا جانمزدا جان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

مزدای مانای ما

یک سال خورشیدی

    مزدای مانای ما! زیباترین پاسخ بودی نجوای آراممان را که: "ای خدا این وصل را هجران مکن" و اینک، آنسان وصل مشترک جمعمان هستی که مباد زندگی بی گرمای وجودت. تابستان حضورت جاودان باد و اولین دور خورشیدی ات گیلاس باران!   ...
10 تير 1396

اوقو قَدِش!

حالا دیگه دستات رو ول میکنی و چند ثانیه ای بدون هیچ تکیه گاهی، فقط و فقط روی پای خودت وایمیستی. دیشب از هیجان این حرکت بزرگت خوابت نمیبرد، درست مثل نیروانا که اولین بار وقتی خوابیده بودم دست روی شکمم گذاشت و ایستاد و خنده ی پیروزمندانه سر داد، تو هم بارها و بارها روی شکم و پهلو و پشتم دست گذاشتی و ایستادی و توی تاریکی شب چشات برق زد و صدای هیجانت سکوت رو شکست.  اولین بار که با تکیه بر اشیا، ایستادن رو شروع کردی این تحسین کرمونی رو برای تشویق تو با ریتم دست زدنم میخوندم: "واستاده واستاده ایقِدِرو قِدِش واستاده، قد و قامتش واستاده" و اهورای نازنینم با گویش خودش و نواختن دستای کوچولوش همراهیمون میکرد "واستاده واس...
6 تير 1396

یک کنار یک ماهگی

آخرین ماهشمار از اولین دور عمر عزیزت رو کلید زدیم و حالا با شمارش معکوس روزها بسمت یک سالگی ت سرازیریم قند عسلم! رویش دو دندان بالای پیش و افزوده شدن دو مروارید زیبای دیگه به گنجینه ی سلامت دهانیت، بهمراه درگیری های بیش از یک هفته ت با یه ویروس حال خراب کن دیگه، بسیار پرمخاطره شد و کلی انرژی از همه مون گرفت.  همچنان به میز و مبل و در و دیوار و پاهای ماها تکیه میکنی و راه میری و هر چی رو هم که زورت برسه هول میدی و پی اش راه میری. از واکر گرفته تا میز و جعبه و چارپایه و روروئک.  رفتار اجتماعی و زبان بدنت همراه با ادای آواها به زیبایی تکامل پیدا میکنه. حالا هر وقت بابا یا من یا هر کسی که دوسش داری لباس میپوشه که از در خونه ب...
12 خرداد 1396

مامان پهلوان، مزدا

متقاضیای کُشتی گرفتن با مامان حالا دو تا قندعسل شده ن ! اهورا و مزدا. تو وروجکی که هنوز فقط با تکیه به اشیا و گاهی جاندارانی که ما باشیم میتونی وایستی، وروجکی که هنوز نمیتونی درست و حسابی تعادل حین حرکتت رو حفظ کنی، وروجکی که با کمک واکر ارثیه خواهر نیروانا تازه تازه میتونی چند قدم برداری و ایستاده در حرکت باشی، چنان جرأت و جسارتی پیدا کرده ی که خودت رو میندازی روی شونه هام که مثلاً کُشتی بگیری خاکم کنی! با اون نگاهت که تماماً معناست و برای هر حرف و حدیثی یه رنگ و حالت خاص داره چنان میخندی و اوج لذتت رو از این کشتی بازی بروز میدی که آدم خاک که نمیشه هیچ، سر به آسمون میذاره. ا... اکبر ببین الان نیروانا چطور تو آسموناست از برکت ...
26 ارديبهشت 1396

توت و تولد

از قافله ی تولدم جا نمودی فندقک! که یعنی اولین بار طعم توت فرنگی رو با کیک من کشف کردی و عجیب کشف خوشمزه ای که مدام مجبور میشدیم یکی بدیم دستت ساکت باشی بذاری عکس بگیریم. خیلی میخواستم که زودتر از موعد یک سالگیت این میوه ی ممنوعه رو نخوری ولی نشد. انگار اینکه فرزند سوم باشی خیلی هم بد نیست واسه ت، بر اساس تجربه ی پدر مادری میشه یه جورایی هم خط قرمزا رو واسه ی تو کمرنگ تر کرد، مثلا صورتی! در لحظه، واکنش آلرژیکی نشون ندادی و امیدوارم کلاً و در آینده هم تأثیری روی سلامتت نذاره. تو هم مثل داداش اهورا و آبجی نیروانا عاشق این میوه ی زیبای خوش طعمی که خداییش، خود خودِ بهشته وسط اردیبهشت! ...
17 ارديبهشت 1396

یه توپ 10 ماهه داریم قِل قِلیه

وقتی شنگول از خواب پا میشی شروع میکنی اصواتی رو که یاد گرفته یی با خودت زمزمه کردن، از ولوم پایین شروع میشه و کم کم اوج می گیره. گَ گَ، دَ دَ، بَ بَ، مَ مَ،  تازگیا صداهای ت و پ هم گاهی بگوشم میرسه. بعد میشینی و دست دستی میکنی، محکم و با همه ی توانت. بعدم موتور حرکتی رو بکار میندازی و چهار دست و پا قل میخوری میری سمت مبل و میز و هر چیز دیگه ای که بشه با تکیه بهش وایستاد که البته همشونم درست انتخاب نمیکنی مثلاً میخوایی به تاب بارفیکسی هم تکیه کنی که اگه کنارت نباشیم واویلا. تازگیا با کلی احتیاط و دراز کردن دستت به سمت زمین میشینی. از سرسره ی کوچولوی دنیای کودکانه مون تا چند قدمی بالا میری و سر میخوری و دوباره سعی میکنی. مسیر پر ترددت، او...
9 ارديبهشت 1396

چون تندر و رعد، در برابر باد

دیروز سمیراجون می گفت کاش یه چیزی مث سربند ابری برات درست کنیم بذاریم دور سرت رو بگیره که هی میخوری زمین اون سر باشکوه و نازنینت کمتر ضربه بخوره. بس که این روزا در حال تحرک و تمرین ایستادن و طی این آخرین مرحله ی تکامل حرکتی ت تا راه رفتن هستی عزیزکم. البته انگولکا و یواشکی هول دادنای داداش اهورای نازنین هم در بالا بردن آمار زمین خوردنات بی تآثیر نیست دیگه. از برکات داشتن یه داداش پرتحرک که فقط یه سال و اندی ازت بزرگتر باشه یکیشم همینه مگه نه  ...
30 فروردين 1396

مادری با کار

با نه ماهه شدن تو, ایام حظ تمام من از بودن و لمس نوزادی تو بسر رسید نازنینم. حالا دیگه مامان باید بره سر کار. نمیتونم بگم این تنها راه پیش رو بود برای من ولی شاید بهترین گزینه ست که ایام باقی مانده تا بازنشستگی پیش از موعدم رو زودی تموم کنم و باز به آغوش گرم خانواده و شغل تمام وقت مادری مشغول بشم. امیدوارم خیلی بهت سخت نگذره و با خاله سمیرای پرستار خوب تا کنی. ماجرای مفصل ترش رو وبلاگ نیروانا و اهورا نوشته م.  ...
23 فروردين 1396