مزدا جانمزدا جان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

مزدای مانای ما

آغاز سؤال و سلام

از چهارشنبه عصر که بردمت دکتر و بعدشم یه سَری توی یه فروشگاه بزرگ چرخیدیم شروع کردی به اولین پرسش زندگیت: این چیه؟! و مدام انگشت کوچولوت رو اینور اونور اشاره میکنی و هی تکرار این پرسش زیبات. اونقدر که دیگه کم میارم و کلافه میشم و میزنم زیرش که چمیدونم دیگه بابا، هر چی هست. امیدوارم که به پاسخ همه ی سؤالهای زندگیت برسی و البته اونقدری حوصله و تأمل و مهارت فرزندپروری در من مونده باشه که پرسشگر توانایی بار بیایی. تعطیلات عید فطر بعد از سه سال رفتیم بم خونه ی عمو علی اینا و اونجا هم شاهد شکوفایی زیبایی در تو شدیم. دست کوچولوت رو بالا میاری و یه سلام شیرین نثار آدم میکنی و یا چند سلام شاد و پشت سر هم رگبار میشه روی دلمون. آخه اینهمه خوشبخ...
28 خرداد 1397

دو رگه

با لهجه ی مشهدی از خواسته هات میگی، "مُخوام" و کرمانی بله گفتن رو مشق میکنی "ها". فقط دیدن میمیک صورتت وقت بیان این کلمه ها خودش یه لذت سرشاره. دایره ی واژگانت هر چه وسیع تر باد و برقراری ارتباطاتت هر چه گسترده تر. چه از این رگ چه از اون رگ! ایام عید که روسفیدم کردی بس که هر کی آغوش وا میکرد میرفتی بغلش و بی بهانه، طلب بوسه ی همگان رو اجابت می کردی. در این سن این روابط عمومی بالای تو نشونه ی خوبیه و خوشحالم از اين بابت. این حتماً مربوط به خوبیهای هر دو رگت هست عزیزکم! ...
18 فروردين 1397

دوسَ دَ

آرزومه این جمله ی معجزه گر "دوستت دارم" رو بارها و بارها از تو نازنینم بشنوم که به همه ی عشق ورزیدنیها نثار میکنی. امسال را با تکرار این جمله آغازیدی و بسیار نیکوفال هست دلبندم. همه ی ایامت پر از عشق و دوست داشتن. ...
10 فروردين 1397

شیرین زبان کوچک

آخر شبه و خاموشی زدیم. یهو اهورا یادش میاد بوس شب بخیر نداده و میپره روی تختی که من و تو خوابیدیم و بوسم میکنه. با تمام وجود میبوسمش و جون می گیرم. بعد خم میشه که تو رو هم ببوسه و یه ماچ آبدارم نصیب لپای تو میکنه. یهویی با صدای دلنواز و رسا یه "مَنون" از ته دل میگی و ای جون همه رو برمی انگیزی. عاشقتم که این روزا هر چی میگیم تکرار میکنی. یه چند تا واژه ی خوشگلی که ازت یادم مونده آذین این یادگاری میکنم. برای فرداهات که با یادآوریش قند آب کنیم توی دلمون. اَمَ : اهورا نیانا : نیروانا سَدی : سمیرا نَتُن : نکن دیتی : دلستر بیتکیت : بیسکوییت شُغا : شکلات اَشی : روشن اَین : آهنگ وفت : رفت مَنون : ممنون کَ : کله، سر [هر وقت ...
6 اسفند 1396

دارین دارین، ...

اهورا که کوچیک بود کارتون " پلنگ صورتی" رو خیلی دوست داشت، به اسم "دورین، دورین" میشناختش و تا آهنگش پخش میشد از هر جایی بود خودشو می رسوند جلوی تلویزیون. اونم وقتی بچه تر بود، حدود یه سال و اندی پیش. یه مدت پخش نمیشد تا اینکه اخیراً دوباره در حد یه کلیپ کوچیک شبا میذاره. انگار تو هم علاقه ی شدیدی بهش پیدا کردی و از اونجایی که عشق موسیقی هم هستی و با تمام توجهت گوش میکنی، ریتم آهنگش رو کامل یاد گرفتی. اینو چند شب پیش فهمیدیم، وقتی که با وجود بدو بدو ها و ورجه وورجه های تو سعی می کردیم دور سفره ی شام متمرکز باشیم و همون موقع هم پلنگ صورتی پخش شد. با تمام شگفتی دیدم داری همراهیش می کنی و میگی " دارین، دارین، ... "...
6 اسفند 1396

فندق مدرسه طبیعت بابامسعود

از اوایل آبان ماه که مدرسه ی طبیعت بابامسعود رو با حمایت و دستان پرسخاوت بابامسعود عزیز و خونواده ی نازنینش راه اندازی کرده یم و جمعه ها حدود سه چهار ساعتی به همراه بچه های دوست و آشنا دل میدیم به دامان طبیعت و بازی های کودکی، گهگاه که منم سعادت همراهی قافله ی مدرسه رو داشته م و هنوز قوانین مدرسه رو کامل اجرایی نکرده یم که زیر سن سه سال اجازه ی ورود نداشته باشن، تو هم قاطی بچه های بزرگتر، از این دامن گشاده حسابی بهره برده ی و حسابی توی باغ با آب و خاک و گل و درخت ارتباط گرفته ی. دیروز اما یه تجربه ناب و بکر داشتی و عکس العملی که نشون دادی حسابی شگفت زده م کرد. با خودم یه ظرف کوچولوی نیمرو و چند تکه نون برداشته بودم که ت...
23 دی 1396

که عشق آسان نمود اول ...

 اولین شبی ست که دور از تو بسر میبرم. یه ماموریت کاملاً اضطراری اداری پیش اومد و اینقدر غیرمنتظره کارم طول کشید که ناچار به موندن و ادامه ی اون در فردا شدم. نمیدونم قراره باقیمانده ی شب بر من و تو و بابا و بقیه چطور بگذره. فقط خدا خدا میکنم این آزمایش رو سربلند بیرون بیاییم طفلک نازنینم و بر روح سپیدت هیچ اثر آهی باقی نَمونه.  پی نوشت : در پی پیامهای مخابره شده و عکسهای ارسالی از وضعیت خونه توسط نیروانای گلم ، با ترفند بابایی برای جابجا کردن دنیای کودک و جایگزینیش با اتاق خواب من و بابا، کلی سرگرم شدین و بعدشم برنامه ی ۹۰ دیدین تا بعد از نیمه شب و امیدوارم راحت خوابیده باشین.  ...
9 مرداد 1396

مست از می و میخواران از نرگس مستش مست

درست مثل روزایی که از ایستادن روی پاهات هیجان زده میشدی و شبا خوابت نمیبرد، چند شبه که از هیجان راه رفتن روی پاهات توی پوست خودت نمیگنجی و روی پاهات بند نمیشی؛ حتی وقتی که خاموشی میزنیم و فرا رسیدن زمان خواب شبانه رو بارها اعلام میکنیم، تو همچنان نفس نفس میزنی و وروجک بازی درمیاری. بماند که شیرین کاریا و سرکار گذاشتنات حالا دیگه کاملاً با قصد و منظوره و شیطنت که میکنی یه خنده ی ریزی هم تحویلمون میدی و میزنی به فرار که دنبالم کنین. بماند که با جیغ جیغ کردنات که حاکی از تلاشت برای حرف زدنه خونه رو روی سرت میذاری و خودمم که بخواب بزنم اون کف دستای پرضربت رو چنان حواله ی سر و صورتم میکنی که دادم به آسمون بلند میشه. چقدر باید التماست کنم شیرینم، ...
31 تير 1396