مزدا جانمزدا جان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

مزدای مانای ما

بازیگوشانه

یعنی مزدا نمیدونم این شور و انرژی بالارفتن در تو از کجا تقویت میشه. هیچ ارتفاعی در خونه یا بیرون خونه نیست که نخواهی تجربه ش کنی. حالا دیگه با اهورا یه تیم تشکیل دادین که خیلی جفت و جوره و همه مدل کاری میکنه تا یا خنده و فریاد شادی مامان رو از ابتکار و خلاقیت گروهی تون دربیاره یا جیغ بنفشش رو از بهم ریختن اوضاع.‌ هر چی که باشه دلم از اینکه با هم کودکی و تجربه میکنین خوشه و وقتی نیروانا هم، همبازی تون میشه که دیگه جشن ها در دلم برپاست. از بازی های دونفره یا سه نفره ی اوقات خوشتون آب بازی توی حمومه، ماشین بازی و هول دادن ماشیناتون دنبال هم، رقص و پایکوبی، لگو ساخت و پاخت کردن و هی بهمش ریختن، فشن شوی لباس، با همدیگه پای برنامه های خ...
19 ارديبهشت 1397

دارین دارین، ...

اهورا که کوچیک بود کارتون " پلنگ صورتی" رو خیلی دوست داشت، به اسم "دورین، دورین" میشناختش و تا آهنگش پخش میشد از هر جایی بود خودشو می رسوند جلوی تلویزیون. اونم وقتی بچه تر بود، حدود یه سال و اندی پیش. یه مدت پخش نمیشد تا اینکه اخیراً دوباره در حد یه کلیپ کوچیک شبا میذاره. انگار تو هم علاقه ی شدیدی بهش پیدا کردی و از اونجایی که عشق موسیقی هم هستی و با تمام توجهت گوش میکنی، ریتم آهنگش رو کامل یاد گرفتی. اینو چند شب پیش فهمیدیم، وقتی که با وجود بدو بدو ها و ورجه وورجه های تو سعی می کردیم دور سفره ی شام متمرکز باشیم و همون موقع هم پلنگ صورتی پخش شد. با تمام شگفتی دیدم داری همراهیش می کنی و میگی " دارین، دارین، ... "...
6 اسفند 1396

فندق مدرسه طبیعت بابامسعود

از اوایل آبان ماه که مدرسه ی طبیعت بابامسعود رو با حمایت و دستان پرسخاوت بابامسعود عزیز و خونواده ی نازنینش راه اندازی کرده یم و جمعه ها حدود سه چهار ساعتی به همراه بچه های دوست و آشنا دل میدیم به دامان طبیعت و بازی های کودکی، گهگاه که منم سعادت همراهی قافله ی مدرسه رو داشته م و هنوز قوانین مدرسه رو کامل اجرایی نکرده یم که زیر سن سه سال اجازه ی ورود نداشته باشن، تو هم قاطی بچه های بزرگتر، از این دامن گشاده حسابی بهره برده ی و حسابی توی باغ با آب و خاک و گل و درخت ارتباط گرفته ی. دیروز اما یه تجربه ناب و بکر داشتی و عکس العملی که نشون دادی حسابی شگفت زده م کرد. با خودم یه ظرف کوچولوی نیمرو و چند تکه نون برداشته بودم که ت...
23 دی 1396

گوگل مزدا

دیگه حالا همه اذعان دارن که تو یه چیزی ورای اهورایی توی تخلیه و مصرف انرژی. کی فکر میکرد اون پسرک ناز و ملیح و لطیف چند ماه پیش که البته هنوزم همچنان ناز و ملیح و لطیفه چنین قدرت مانوری داشته باشه که به آنی زمین و زمون رو درنوَرده. بسان صخره نوردا دست و پنجه ی چسبنده داشته باشه و به تعبیری از دیوار راست هم بالا بره. البته نمیشه گفت خیلی هم دور از ذهنه چرا که با حضور استادان و پیش کسوتانی چون نیروانا و اهورا غیر از این پیش میومد غیرمنتظره بود.‌ هر چی که هست الان با حضور تو که نماد زنده و واقعی گوگلیدن (to google) هستی، چیزی از تیررس جستجو و کشف و یافتن تو دور و در امون نمیمونه. حیف بعضی صحنه ها رو نمیشه چهارگوشه ی یادگار کنم که...
16 آذر 1396

فاتح قله ها و قلبها

با تمام وجود بزرگ شدنت رو سر میکشم. حالا دیگه، تو فاتح همه ی ارتفاعات خونه ای. میز و مبل و تخت و چارپایه و پله و پله و پله و ... بیرون که زیاد نمیریم ولی قطعاً اونجام هر چی بلندی باشه رو تو در خواهی نوردید.‌ وقتی از سرسره ی سه پله ای کوچیک خونه بالا میری و وایمیستی روی اون لبه ی بی نرده و لیزش و دستات رو مث قهرمانا میبری بالا و یه صدای شبه فریادِ تارزان گونه ی غرورآمیزی از خودت متصاعد میکنی و چشات همینجور گرد میمونه و برق میزنه، هم دلم میریزه بدوم بگیرمت هم قند توش آب میشه که ببین فسقلی ما رو! سرگرمی های شادمانه ی این روزات طی طریقه، هی توی خونه راه میری و لذتبخشترش یه چیزی هم مث چوبی، چنگالی، میله ای، سیخی، ... توی دستته و جیم میزنی. ...
17 شهريور 1396

که عشق آسان نمود اول ...

 اولین شبی ست که دور از تو بسر میبرم. یه ماموریت کاملاً اضطراری اداری پیش اومد و اینقدر غیرمنتظره کارم طول کشید که ناچار به موندن و ادامه ی اون در فردا شدم. نمیدونم قراره باقیمانده ی شب بر من و تو و بابا و بقیه چطور بگذره. فقط خدا خدا میکنم این آزمایش رو سربلند بیرون بیاییم طفلک نازنینم و بر روح سپیدت هیچ اثر آهی باقی نَمونه.  پی نوشت : در پی پیامهای مخابره شده و عکسهای ارسالی از وضعیت خونه توسط نیروانای گلم ، با ترفند بابایی برای جابجا کردن دنیای کودک و جایگزینیش با اتاق خواب من و بابا، کلی سرگرم شدین و بعدشم برنامه ی ۹۰ دیدین تا بعد از نیمه شب و امیدوارم راحت خوابیده باشین.  ...
9 مرداد 1396

چون تندر و رعد، در برابر باد

دیروز سمیراجون می گفت کاش یه چیزی مث سربند ابری برات درست کنیم بذاریم دور سرت رو بگیره که هی میخوری زمین اون سر باشکوه و نازنینت کمتر ضربه بخوره. بس که این روزا در حال تحرک و تمرین ایستادن و طی این آخرین مرحله ی تکامل حرکتی ت تا راه رفتن هستی عزیزکم. البته انگولکا و یواشکی هول دادنای داداش اهورای نازنین هم در بالا بردن آمار زمین خوردنات بی تآثیر نیست دیگه. از برکات داشتن یه داداش پرتحرک که فقط یه سال و اندی ازت بزرگتر باشه یکیشم همینه مگه نه  ...
30 فروردين 1396

مادری با کار

با نه ماهه شدن تو, ایام حظ تمام من از بودن و لمس نوزادی تو بسر رسید نازنینم. حالا دیگه مامان باید بره سر کار. نمیتونم بگم این تنها راه پیش رو بود برای من ولی شاید بهترین گزینه ست که ایام باقی مانده تا بازنشستگی پیش از موعدم رو زودی تموم کنم و باز به آغوش گرم خانواده و شغل تمام وقت مادری مشغول بشم. امیدوارم خیلی بهت سخت نگذره و با خاله سمیرای پرستار خوب تا کنی. ماجرای مفصل ترش رو وبلاگ نیروانا و اهورا نوشته م.  ...
23 فروردين 1396
1