مزدا جانمزدا جان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

مزدای مانای ما

هفت مزدایی

1395/11/17 9:59
نویسنده : مامان فريبا
1,850 بازدید
اشتراک گذاری

هفت گام بلند را چه زود برداشتیم مزدای نازنینم! و چقدر کم پیش میاد از اینهمه شیرینی که به لحظه هامون هدیه کرده ی بنویسم. دلنوشته هام برای تو به ثبت ماهگردهای تو خلاصه شده و اونم خیلی مختصر و تلگرافی. عزیزکم, قندکم که وقتی به روی من یا هر عزیز دیگه ای میخندی دلم برات ضعف میره, هفت ماهگیت ماه بارون!

این ماه تجربه ی چشیدن طعم های مختلف, بزرگترین تجربه ت بود؛ اینکه دیگه محدود به خوردن شیر من نیستی و منم نباشم میشه یه جورایی اون شکم فندقیت رو سیر کرد تا حدودی بهم آرامش میده, که تو میتونی روی پاهای خودت وایستی و وابستگیت به من کمتر میشه. برعکس اهورا که اصلا با فرنی و شیربرنج حال نکرد و یه راست رفتیم سراغ سوپ و کته براش, تو عاشق فرنی و شیربرنجی و برای سوپ و خوراکیهای اون مدلی یه قیافه ی خوردنی ای از خودت میسازی آدم باز وسوسه میشه یه قاشق دیگه هم بچپونه دهنت! ای من فدای تو که از حالا سلیقه و طبع خاص خودت رو داری . نون که دستت میدم با چنان ولعی گازگازی ش میکنی و هی سر و ته میکنی, از این دست به اون دست و هی بالا و پایین, خیس و خوردنیش میکنی اونوقت لاجرم از دستت میگیرم که کار به جاهای باریک نکشه, فریادت به آسمون میره.

از بس نیروانا مشتاق بود بنشوندت و خودشم اولین بار دورت رو بالش چین کرد و نشوندت, حالا تقریبا میشینی ولی بازم نیاز داری کنارت باشیم که یهو خودت رو ول نکنی بیفتی.

هیچی به اندازه ی دیدن بازی و جست و خیز نیروانا و اهورا شاد و سرگرمت نمیکنه. که اون چشای نازت رو هی با سرعت روشون بگردونی و حرکاتشون رو زیرنظر بگیری. دنیاییه داشتن تو بعد از دو تا فرزند نازنین دیگه که نایابترین هدیه های خداوندید. خدا دنیای ما رو جاودانه بداره.

پسندها (3)

نظرات (0)