مزدا جانمزدا جان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه سن داره

مزدای مانای ما

خیزش مزدایی

1395/11/28 20:39
نویسنده : مامان فريبا
1,664 بازدید
اشتراک گذاری

با شروع هشت ماهگیت انگار جهش بزرگی در تو پدید اومده. تمام وجودت رو تمرکز میکنی تا با ما در ارتباط باشی, اونم کلامی, و همه ی انرژیت رو با جیغ های رنگ و وارنگ بیرون میریزی. قربون نطق و کلامت بشم شیرینم. صدای گ گ رو ادا میکنی و وقتی بعد از تو تکرارش میکنم با تمام وجود میخندی. همچین زبون کوچولوت رو توی دهنت گلوله میکنی تا یه صدایی ازش در بیاد آدم حظ میکنه. 

شبانگاه هجدهم بهمن, بابا و خواهری که خواب شبانه آغازیدن, تازه خوابیدنهای تو و اهورا پایان گرفت. اونوقت بود که توی اون تاریکی شب, غلت زدی و به شکم شدی و جیغهای نه چندان بلندی سر دادی و شادمانی میکردی. فقط اهورا بود که فهمید شادمانی تو بخاطر خیزشی هست که به عقب کردی, یعنی حرکت کردی, سینه خیز, و این اولین جاری شدن وجودت رو اهورا با هیجان وصف ناپذیری اشاره کرد "داداشی رفت عقب". یکی دو ساعتی رو در تاریکی با تو و اهورا شادی میکردیم و تلاش میکردم شاد باشم و لذت ببرم چرا که معلوم نبود ونیست که موقعیتهای اینچنینی دیگه ای دست بده.

یکی دو روز بعد یعنی حدودای بیست بهمن ماه, باز یه آغاز زیبای دیگه و اون اینکه با یه زیبایی خاصی دست راستت رو روی دست چپت میزدی و همچین صدادار دست دستی میکردی و من که میگفتم مزدا دست دست, دست از دست زدن میکشیدی! انگار که در حال کشف ارتباط حرکت خودت با کلام من بودی.

من چه سبزم این روزها! و چه اندازه تنم هشیار است.

پسندها (2)

نظرات (0)