نه تمام
زادروز نه ماهگیت با جاده و راه شروع شد. سفر نوروزی رو که مشهد بودیم و خونه مادرجون و باباجان, به اتمام رسونده بودیم و به خونه برمی گشتیم. خدا رو شکر سفر با اتومبیل با سه تا بچه ی قد و نیم قد به اندازه ی ترسم از این ماجرا, وحشتناک نبود. به یاری و با توکل بر خودش, با برنامه ریزی و مدیریت زمان, و البته همکاری تو و خواهر برادر نازنینت, نیروانا و اهورا, مسافت نزدیک به هزار کیلومتر رو ساده تر و سریعتر از اونی که انتظار داشتیم طی کردیم.
نه ماهگیت پر از شور و هیجان و اتفاق تازه طی شد.
دو تا مروارید کوچولو حالا توی دهانت خونه دارن و چهره ی خواستنیت رو جذابتر کرده ن.
"مامان" و "بابا" رو کامل و قشنگ ادا میکنی؛ وقتی که هر چی نق میزنی و به توجه احتیاج داری میزنی به گریه و چنان "مامان" سوزناکی میگی که آب دستمونه میذاریم زمین میدویم سمتت، از اونطرف وقتی خوشحالی و شارژی چنان پشت سر هم "بابا، بابا" میگی همه دوست دارن قربون صدقه ت برن. اصلاً از همین حالا تدبیر و خرد داری و میفهمی کی باید چه کسی رو صدا کرد.
حرکات سینه خیزت با توانایی تکیه بر زانوهات به چهار دست و پا رسیده و حالا باید علاوه بر پایش مستمر اهورا, در هر لحظه مراقب تو هم باشیم و چشم ازت برنداریم. جالبه که اهورا هم درست وقتی همسن تو بود و در مشهد شروع به چهاردست و پا رفتن کرد.
سفر همیشه باعث رشد و کمال آدم میشه پسرک نازنینم. برای اولین بار با فامیل پدری روبرو شدی و همه از دیدنت خرسند شدن.
هدیه ی خالص و خاص خداوندی, همیشه خواستنی و خیررسان باش.