مزدا جانمزدا جان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

مزدای مانای ما

فاتح قله ها و قلبها

1396/6/17 8:07
نویسنده : مامان فريبا
1,540 بازدید
اشتراک گذاری

با تمام وجود بزرگ شدنت رو سر میکشم. حالا دیگه، تو فاتح همه ی ارتفاعات خونه ای. میز و مبل و تخت و چارپایه و پله و پله و پله و ... بیرون که زیاد نمیریم ولی قطعاً اونجام هر چی بلندی باشه رو تو در خواهی نوردید.‌ وقتی از سرسره ی سه پله ای کوچیک خونه بالا میری و وایمیستی روی اون لبه ی بی نرده و لیزش و دستات رو مث قهرمانا میبری بالا و یه صدای شبه فریادِ تارزان گونه ی غرورآمیزی از خودت متصاعد میکنی و چشات همینجور گرد میمونه و برق میزنه، هم دلم میریزه بدوم بگیرمت هم قند توش آب میشه که ببین فسقلی ما رو!
سرگرمی های شادمانه ی این روزات طی طریقه، هی توی خونه راه میری و لذتبخشترش یه چیزی هم مث چوبی، چنگالی، میله ای، سیخی، ... توی دستته و جیم میزنی. قشنگ فرار میکنی وقتی میفهمی داری شیطنت میکنی و منم باس به یه ترفندی از اینهمه خطر دورت کنم. گفتگو نداره که چقدر این روزا زمین میخوری که گاهی دردناکه و فغانت رو بهوا میبره و گاهی هم به بوسه و آغوش و خنده ی حواس پرت کنی ماها در دم به فراموشی سپرده میشه. عشق میکنی قوطی ای شیشه ای، ظرفی دستت بِدن و یه عالم چیز میز که هی بریزی توش درش رو ببندی، باز، بازش کنی خالی کنی، چیز پرت کنی، دنگ و دونگ قاشق و ملاقه رو به قابلمه ها بکوبی و آشی برام بپزی با وجبها روغن روش؛ که غذاها رو به اتفاق فرش و سفره و میز و هر چیزی که دم دستته پخش و پلا و صرف کنی. عشق میکنی هی هر کی رفت سراغ یخچال بدو خودت رو بهش برسونی و وایستی جلوش به سیاحت که چی ورداری یا هی یه جور خوشمزه ی خوردنی ای بگی "کِک، کِک (کیک)" که وسوسه کنی آدمو بخوردت. عشق میکنی دنبال سر من راه بیفتی و بپری توی دستشویی و حمام که بری سراغ کاسه ی توالت یا روی چارپایه وایستی آویزون دستشویی بشی و هی مسواکِ توی دستت رو ببری زیر شیر آب بکنی توی دهنت اون چند قطره آبش رو بمکی و دوباره از نو. اصلن عشق میکنی با لگن دستشویی اهورا و دائم قطعاتش رو از هم سوا میکنی و روی هم میذاری و ما جراتی که دو قطعه ی بالاییش رو روش بذاریم تا همیشه آماده ی جیش و پی اهورا باشه نداریم که، به آنی خودت رو بهش میرسونی و باید از دهنت بگیریمش، گو اینکه گهگاه زود نمیرسیم و با اون دهن کشف کننده ی نازنینت یه حداقل بررسی هایی ازش بعمل آوردی و واسه همینم شیفته ی اون بخش اسفنج فشرده ایِ بابِ دندونش شدی! عشق میکنی هی بری سراغ جاکفشی و کفشای بابا رو که واسه پاهای تو قد یه قایقه پات کنی و بخوای راه بری، پات بره و کفشه جا بمونه رو زمین و باز تکرار و تکرار، هر چند که خیلی مجالی بهت نمیدم به کفشا ور بری و تیز ورِت میدارم از اون حوالی. عشق میکنی به این چی و اون چی اشاره کنی و با نگاهت برامون توضیح بدی که چیه و ازش چه استنباطی یا درخواستی داری.؛خصوصاً به عکسایی که به تازگی ازت به دیوار خونه زدیم و با نیروانا و اهورا توشون میدرخشی و وقت تعویضت برای اینکه کمتر لگد بپرونی یا بخوای در بری باهاشون سرگرمت میکنم. عشق میکنی قاطیِ بازیِ نیروانا و اهورا بشی و توی جمع خونواده میزان حساب شدن عددت هی بالا و بالاتر بره. خداییش نمیدونم عددِ بودنت توی قلبمون از کی به بی نهایت رسید ولی میدونم که تا هستیم بی نهایت میمونه کوچولوی دوست داشتنیِ ما. ‌

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان ويهان جون
12 مهر 96 12:08
آخه تو كي بزرگ شدي فندوق كوچولووووو
مامان فريبا
پاسخ
به چشم بر هم زدنی انگار ...