مزدا جانمزدا جان، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

مزدای مانای ما

اوقو قَدِش!

حالا دیگه دستات رو ول میکنی و چند ثانیه ای بدون هیچ تکیه گاهی، فقط و فقط روی پای خودت وایمیستی. دیشب از هیجان این حرکت بزرگت خوابت نمیبرد، درست مثل نیروانا که اولین بار وقتی خوابیده بودم دست روی شکمم گذاشت و ایستاد و خنده ی پیروزمندانه سر داد، تو هم بارها و بارها روی شکم و پهلو و پشتم دست گذاشتی و ایستادی و توی تاریکی شب چشات برق زد و صدای هیجانت سکوت رو شکست.  اولین بار که با تکیه بر اشیا، ایستادن رو شروع کردی این تحسین کرمونی رو برای تشویق تو با ریتم دست زدنم میخوندم: "واستاده واستاده ایقِدِرو قِدِش واستاده، قد و قامتش واستاده" و اهورای نازنینم با گویش خودش و نواختن دستای کوچولوش همراهیمون میکرد "واستاده واس...
6 تير 1396

توت و تولد

از قافله ی تولدم جا نمودی فندقک! که یعنی اولین بار طعم توت فرنگی رو با کیک من کشف کردی و عجیب کشف خوشمزه ای که مدام مجبور میشدیم یکی بدیم دستت ساکت باشی بذاری عکس بگیریم. خیلی میخواستم که زودتر از موعد یک سالگیت این میوه ی ممنوعه رو نخوری ولی نشد. انگار اینکه فرزند سوم باشی خیلی هم بد نیست واسه ت، بر اساس تجربه ی پدر مادری میشه یه جورایی هم خط قرمزا رو واسه ی تو کمرنگ تر کرد، مثلا صورتی! در لحظه، واکنش آلرژیکی نشون ندادی و امیدوارم کلاً و در آینده هم تأثیری روی سلامتت نذاره. تو هم مثل داداش اهورا و آبجی نیروانا عاشق این میوه ی زیبای خوش طعمی که خداییش، خود خودِ بهشته وسط اردیبهشت! ...
17 ارديبهشت 1396

مرواریدونه

امروز در هشت ماه و یک هفتگی ت,  بالاخره دلیل پریشونیا و بهم ریختگی خواب و بیداریا و اوضاع مزاجیت هویدا شد. مث یه مروارید کوچولو توی دهنت خونه کرده. اولین دندونت, پیش پایین سمت چپ. هوراااااا. مبارکم باشه. خدا کنه آرومتر بشی. باید حدس میزدم از حملات گازانبری ای که این چند روزه وقت شیرخوردن از خودت بروز میدادی و همه ی نشونه هایی که درست مث خواهر برادر نازنینت وقت دندون درآوردن  داشتی.  ظهر, اون برآمدگی کوچولو رو زیر انگشتم حس کردم ولی هنوز خیلی توی لثه فرو بود و باید فشار میدادی تا زبریش رو بفهمی, اما عصری بهتر بود, با قاشق هی زدم روش و اون خنده ی دلبرانه ت رو هزاربار تجربه کردم. قشنگ معلوم بود تو هم درگیر یه کشف تازه ای و ...
17 اسفند 1395