مزدا جانمزدا جان، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

مزدای مانای ما

شیرین زبان کوچک

آخر شبه و خاموشی زدیم. یهو اهورا یادش میاد بوس شب بخیر نداده و میپره روی تختی که من و تو خوابیدیم و بوسم میکنه. با تمام وجود میبوسمش و جون می گیرم. بعد خم میشه که تو رو هم ببوسه و یه ماچ آبدارم نصیب لپای تو میکنه. یهویی با صدای دلنواز و رسا یه "مَنون" از ته دل میگی و ای جون همه رو برمی انگیزی. عاشقتم که این روزا هر چی میگیم تکرار میکنی. یه چند تا واژه ی خوشگلی که ازت یادم مونده آذین این یادگاری میکنم. برای فرداهات که با یادآوریش قند آب کنیم توی دلمون. اَمَ : اهورا نیانا : نیروانا سَدی : سمیرا نَتُن : نکن دیتی : دلستر بیتکیت : بیسکوییت شُغا : شکلات اَشی : روشن اَین : آهنگ وفت : رفت مَنون : ممنون کَ : کله، سر [هر وقت ...
6 اسفند 1396

دارین دارین، ...

اهورا که کوچیک بود کارتون " پلنگ صورتی" رو خیلی دوست داشت، به اسم "دورین، دورین" میشناختش و تا آهنگش پخش میشد از هر جایی بود خودشو می رسوند جلوی تلویزیون. اونم وقتی بچه تر بود، حدود یه سال و اندی پیش. یه مدت پخش نمیشد تا اینکه اخیراً دوباره در حد یه کلیپ کوچیک شبا میذاره. انگار تو هم علاقه ی شدیدی بهش پیدا کردی و از اونجایی که عشق موسیقی هم هستی و با تمام توجهت گوش میکنی، ریتم آهنگش رو کامل یاد گرفتی. اینو چند شب پیش فهمیدیم، وقتی که با وجود بدو بدو ها و ورجه وورجه های تو سعی می کردیم دور سفره ی شام متمرکز باشیم و همون موقع هم پلنگ صورتی پخش شد. با تمام شگفتی دیدم داری همراهیش می کنی و میگی " دارین، دارین، ... "...
6 اسفند 1396

فندق مدرسه طبیعت بابامسعود

از اوایل آبان ماه که مدرسه ی طبیعت بابامسعود رو با حمایت و دستان پرسخاوت بابامسعود عزیز و خونواده ی نازنینش راه اندازی کرده یم و جمعه ها حدود سه چهار ساعتی به همراه بچه های دوست و آشنا دل میدیم به دامان طبیعت و بازی های کودکی، گهگاه که منم سعادت همراهی قافله ی مدرسه رو داشته م و هنوز قوانین مدرسه رو کامل اجرایی نکرده یم که زیر سن سه سال اجازه ی ورود نداشته باشن، تو هم قاطی بچه های بزرگتر، از این دامن گشاده حسابی بهره برده ی و حسابی توی باغ با آب و خاک و گل و درخت ارتباط گرفته ی. دیروز اما یه تجربه ناب و بکر داشتی و عکس العملی که نشون دادی حسابی شگفت زده م کرد. با خودم یه ظرف کوچولوی نیمرو و چند تکه نون برداشته بودم که ت...
23 دی 1396

نیم و یک

هجده ماهه شدی شگفت انگیزِ شگفتی آفرین من! این روزها ورای تصور همه، گفتار و رفتار میکنی. با کلمات واضح تری منظورت رو میرسونی و رفتارت هم که سرعت و بازه ی تنوع بیشتری، هر روز نسبت به قبل، پیدا میکنه. مثلاً  تا بابا لباس میپوشه میگی کاگا (یعنی داره میره کارگاه)؛ نیروانا رو نیانا صدا میکنی؛ وقتی میگم بابا و بچه ها رفته ن مدرسه طبیعت صدای خروس درمیاری؛ برای یک سال و نیمه گی ت چه آرزویی میتونم داشته باشم جز همین که مدام در شگفتی باشی. ...
10 دی 1396

گوگل مزدا

دیگه حالا همه اذعان دارن که تو یه چیزی ورای اهورایی توی تخلیه و مصرف انرژی. کی فکر میکرد اون پسرک ناز و ملیح و لطیف چند ماه پیش که البته هنوزم همچنان ناز و ملیح و لطیفه چنین قدرت مانوری داشته باشه که به آنی زمین و زمون رو درنوَرده. بسان صخره نوردا دست و پنجه ی چسبنده داشته باشه و به تعبیری از دیوار راست هم بالا بره. البته نمیشه گفت خیلی هم دور از ذهنه چرا که با حضور استادان و پیش کسوتانی چون نیروانا و اهورا غیر از این پیش میومد غیرمنتظره بود.‌ هر چی که هست الان با حضور تو که نماد زنده و واقعی گوگلیدن (to google) هستی، چیزی از تیررس جستجو و کشف و یافتن تو دور و در امون نمیمونه. حیف بعضی صحنه ها رو نمیشه چهارگوشه ی یادگار کنم که...
16 آذر 1396