مزدا جانمزدا جان، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

مزدای مانای ما

یه کم سفت تر خوران

اولین قاشق غذای جامدت رو همین یه ساعت پیش نوش جان کردی. گوشت بشه بچسبه به تنت مزدای نازنینم. دلم برای بوی پی پی های شیرخوارگیت تنگ میشه. و این زمانه که هی میره و خاطره میسازه. به قول خاله نجمه کی باشه چلو کباب بخوری!  امشب اولین شله زرد عمرم رو پختم به نظرم, شایدم دومین, درست خاطرم نیست. باقیمانده ی لعاب برنج اولین غذای جامدت شد شله زرد واسه ماها! همینه که خیلی مبارکه حضورت عزیزدلم. عکس اولین یلدای عمرت رو هم ضمیمه ی این پست پرخاطره میکنم جون دل!   ...
5 دی 1395

پنج عاشقی

کوچولوی تو دل بروی من! مزدای گلم! پنج عاشقیت همزمان شد با تولدانه های خواهر و برادری و من نرسیدم برات ثبتش کنم. اولین باری که غلت زدی یادته؟ دومین بار تازه دیروز بعد از اونهمه مدت, سه بار غلت زدی و این یعنی اینکه مامان لطفا به منم توجه کن! خیلی تغییر کردی و من انگار مسؤول بغل کردن و خوابوندن و شیر دادنتم. سعی میکنم باهات بازی کنم و خنده های نازت رو دربیارم ولی اعتراف میکنم کم پیش میاد چون تا میام باهات دلبرانگی دربیارم اهورای نازنین بالای سرمون ظاهر میشه و ابراز وجود میکنه. به شیوه های شیرین و گاهی نه زیاد شیرین. و من پشیمون میشم چرا علنا بهت توجه کردم که لاجرم دوتایی تون اذیت بشین. یواشکی عشقولانه بازی درآوردنم سخته ها!!!! ...
24 آذر 1395

چهار عافیت

در آستانه ی چهار ماهگی, بدن کوچولوت میزبان یه ویروس شیطونک شد و بعد از پنج روزی آبریزش بینی و چرک چشم و سرفه های ناجور بسمت عفونت گوش کشوندت. بابت این مریضی و عفونت گوشتم به نیروانا رفتی, میدونستی! اصلن بهت گفته بودم چقدر خصوصیاتت شبیه خواهریه! هر چی کی بود سه ماهگی رو هم رد کردی و امروز یه دور سی روزه ی دیگه رو به نام خدا کلید میزنیم.  ...
10 آبان 1395

جیغ های صورتی

یه هفته ده روزی میشه که یاد گرفتی جیغ بزنی. این آواهای نازنینی که سر میدی دو شق دارن, یا از فرط ذوق و هیجانته مثلا وقتی به شکم میخوابونیمت یا باهات بازی میکنیم, یا از سر عصبانیت و شکوه گری. هر دو شق ش صورتی و خواستنیه, مث بستنی توت فرنگی! حالا قهقه خنده هات رو نمیدونم به چی توصیف کنم خوشمزه ترین خوردنیها!   ...
3 آبان 1395