مزدا جانمزدا جان، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

مزدای مانای ما

هفته های اسرارآمیز

نه که حواسم بهت نباشه ها، نه عزیزدلم. فرصت نوشتن ندارم زیاد. میدونی تو سومین فرزند نازنین منی و با وجود شیرخوارگیِ داداش جونت خیلی کم فراغت حاصل میکنم ازت بنویسم. اونا هنوز چیزی از حضورت نمیدونن. هیشکی هنوز هیچی نمیدونه، جز من و بابا و پزشکم. گذاشتم مطمئن بشم دختر نازنینمی تا یه باره همه رو سورپرایز کنم. میدونی خواهری خیلی دوست داره یه خواهر داشته باشه. و خب مام سر تجربه ای که واسه خبردار کردنش از حضور و تولد داداشی داشتیم بهتر دیدیم تا مشخص شدن جنس نابت صبر کنیم. که اگه هم پسر باشی قطعا دنیا و ما به پسر بودن تو نیاز داره و حکمتی درش نهفته ست و باز هم نازنین و عزیزی. اونوقت اسمت قشنگت "هوداد" خواهد بود، داده ی نیک خدا. برخلاف خو...
9 دی 1394

سرآغاز

گفت و گو نداره که چطور از اومدنت خبردار شدم. دیگه حالا بعد از دو تا تجربه ی موفق و یکی ناموفق، نیاز به هیچ واسطه ای برای اثبات بودنت نبود. زنگ اومدنت رو با نهیبی به وجودم نواختی و من سراپا ترس و دلهره شدم. هیچ حساب سرانگشتی زمینی علت موجودیت تو رو به رسمیت نمیشناخت و منِ سراپا زمین هم چطور میتونستم حضورت رو هضم کنم. تلاش کردم که نبودنت رو رقم بزنم ولی نه، هرگز نمیتونستم موهبت سرشار از حیاتی رو که بی شک به هزار و یک دلیل موجه خداوندی به زندگیمون ارزانی شده به اراده ی کمترینِ خودم به نیستی فرا بخونم. این شد که تو هم به هستی ما پیوستی تا هیچوقت فراموش نکنیم که همه چیز بر مدار اراده ی محض خداوندی در گردشه. ...
26 آذر 1394