مزدا جانمزدا جان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

مزدای مانای ما

پنج عاشقی

کوچولوی تو دل بروی من! مزدای گلم! پنج عاشقیت همزمان شد با تولدانه های خواهر و برادری و من نرسیدم برات ثبتش کنم. اولین باری که غلت زدی یادته؟ دومین بار تازه دیروز بعد از اونهمه مدت, سه بار غلت زدی و این یعنی اینکه مامان لطفا به منم توجه کن! خیلی تغییر کردی و من انگار مسؤول بغل کردن و خوابوندن و شیر دادنتم. سعی میکنم باهات بازی کنم و خنده های نازت رو دربیارم ولی اعتراف میکنم کم پیش میاد چون تا میام باهات دلبرانگی دربیارم اهورای نازنین بالای سرمون ظاهر میشه و ابراز وجود میکنه. به شیوه های شیرین و گاهی نه زیاد شیرین. و من پشیمون میشم چرا علنا بهت توجه کردم که لاجرم دوتایی تون اذیت بشین. یواشکی عشقولانه بازی درآوردنم سخته ها!!!! ...
24 آذر 1395

چهار عافیت

در آستانه ی چهار ماهگی, بدن کوچولوت میزبان یه ویروس شیطونک شد و بعد از پنج روزی آبریزش بینی و چرک چشم و سرفه های ناجور بسمت عفونت گوش کشوندت. بابت این مریضی و عفونت گوشتم به نیروانا رفتی, میدونستی! اصلن بهت گفته بودم چقدر خصوصیاتت شبیه خواهریه! هر چی کی بود سه ماهگی رو هم رد کردی و امروز یه دور سی روزه ی دیگه رو به نام خدا کلید میزنیم.  ...
10 آبان 1395

جیغ های صورتی

یه هفته ده روزی میشه که یاد گرفتی جیغ بزنی. این آواهای نازنینی که سر میدی دو شق دارن, یا از فرط ذوق و هیجانته مثلا وقتی به شکم میخوابونیمت یا باهات بازی میکنیم, یا از سر عصبانیت و شکوه گری. هر دو شق ش صورتی و خواستنیه, مث بستنی توت فرنگی! حالا قهقه خنده هات رو نمیدونم به چی توصیف کنم خوشمزه ترین خوردنیها!   ...
3 آبان 1395

۱۸۰ درجه به راست

تا اومدم بنویسم دستات رو کشف کرده ی و با یه حالت بامزه ای هی دنبالشون میکنی تا به دهن برسونی امروز صبح برای اولین بار غلت زدی و من خیلی سعادتمندم که شاهد این صحنه ی قشنگ بودم. مهمون کوچولومون آریوراد که فقط یه ماه و یه هفته از تو بزرگتره جیغ صبحگاهی سر داد و همین انگیزه ای شد برای غلتیدن تو. چند وقتی هم هست که آواهای قشنگی سر میدی و گاهی مابینشون "مام" با تشدید و گاهی سکون میم دوم به گوش میرسه. وقتی پشت هم شروع به آواز "آو" میکنی آدم دلش میخواد تمام وجودش گوش باشه و صدای تو رو ببلعه.      ...
9 مهر 1395

دلبسته ت شده م

یه حسیه که داره بینمون شکل میگیره, اسمش دلبستگیه, من به چشمای لبریز از زندگی و سرشار از سؤالت نگاه میکنم و لبخند میزنم, تو بهم لبخند میزنی, میخندی و حتی مثل قهقهه, صدادار. اونوقت منم با تمام وجود ذوق میکنم و باز میخندم و بهت لبخند میزنم. 
24 شهريور 1395

یه پرش جفت پا در زمان

دو ماهگیت مبارک عزیزدلم. در حالی برات مینویسم که واکسن دو ماهگی رو زدی و بعد از یه کم خواب و مقادیری جیغ و گریه که حسابی دستپاچه م کرد, توی بغلم خواب رفتی و حالا روی پام آروم گرفتی.  ...
10 شهريور 1395